خاطره ای از گیگز

خاطره ای از گیگز
من وقتی نوجون بودم هر وقت شب به بار و پارتی می رفتم فرداش فرگوسن بی برو برگرد بهم می گفت دیشب پارتی بودی آره؟ و نگاه خشم آلود و تنبیه و بقیه ماجرا .....
اوایل فکر می کردم یه دستی می زنه ..... بعداً دیدم نه همیشه درست حدس می زنه ..... بعد شک کردم رفقا منو لو میدن اما دیدم اینجوری هم نبود .... خلاصه کلافه و عصبی آخرش فک کردم یا خودش تعقیبم می کنه یا واسم به پا گذاشته اما باز دیدم اینجوری نبود ...
شما فک کنید من نوجوون و چه ترسی از سمت فرگوسن پیدا کردم که آیا واقعاً انسانه یا موجود ماورایی هستش .... خلاصه یک بار با ترس شدید دل رو زدم به دریا رفتم ازش پرسیدم
گفتم هرجوری برخورد کردی مهم نیست فقط بگو چجوری همیشه درست حدس می زدی ....
سر الکس می خنده و میگه هروقت تو می خوای بری پارتی یا بار یا خوش گذرونی اصلاح می کنی من از روی ریش صورتت می فهمم ...